کد مطلب:225276 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:241

بیان اسبابی که به واسطه ی آن مأمون حضرت رضا را به زهر شهید ساخت
در مناقب ابن شهرآشوب و عیون اخبار مسطور است كه چون فضل بن سهل امان نامه ی خود را چنان كه مذكور نمودیم و بخشش نامه را به حضرت رضا علیه السلام بیاورد تا به دستخط مبارك مزین فرماید و محل قبول واقع نشد بر كدورت قلب و عداوت او افزوده شد و نزد مأمون از آن حضرت بدگوئی می كرد و مأمون را به خشم و كین می آورد و نیز به بغداد به خالوهای خود بنوشت تا با ابراهیم بن مهدی بیعت نمایند و دعبل شاعر این شعر را در این موقع انشاد نمود:



یا معشر الاخیار لا تقنطوا

خذوا عطایاكم و لا تسخطوا



فسوف یعطیكم حبینینة

یلذها الامر ذو الاشمط



و المعبدیات لقواد كم

لا تدخل الكیس و لا تربط



و هكذا یرزق اصحابه

خلیفة مصحفه البربط



در مقام ذم و قدح ابراهیم بن مهدی كه مردم بغداد با او به خلافت بیعت كرده بودند از در استهزاء و سخریه می گوید ای گروه خوبان نومید نباشید و ای مردم لشكری عطایا و صلات خود را بدون درنگ بگیرید و به خشم و ستیز نباشید و قدر وقت را بشناسید چه زود باشد كه خلیفه بیاید و كنیزك سفیدی را به شما عطا نماید كه جوانان تازه خط و مردان سیاه و سفید موی از آن ماهر وی لذت برند و همچنین



[ صفحه 122]



كنیزكان نوازنده خواننده ماه دیدار برای سران سپاه شما حاضر سازد كنایت از این كه این فرمان گذار عباد قواد و جاكش است لكن كیسهای شما را از دینار و درهم بهره نخواهد بود یعنی در ازای نقد رفیع جنس بدیع می رساند و این خلیفه اصحاب خود را همیشه از این گونه نعمت روزی داده و می دهد و مصحف این خلیفه بربط است. و دعبل بن علی به مناسبت این كه ابراهیم بن مهدی همیشه به ساز و نواز و شراب و كنیزكان مغنیه اشتغال داشت این اشعار را بگفت.

و بالجمله چون خبر خلیفتی ابراهیم به مأمون رسید بدانست از نیرنگ و حیله ی فضل است و او را غفلة بكشت و نیز در كار حضرت امام رضا اندیشه بر نهاد تا گاهی كه آن حضرت را در هنگامی كه اندك مرضی در وجود مباركش راه كرده بود زهر ستم در كام بریخت و شهید ساخت.

ابن بابویه می فرماید آن چه نزد من صحیح است این است كه مأمون آن حضرت را ولی عهد خود ساخت به سبب آن نذری كه سبقت نگارش یافت و فضال بن سهل چون دست پرورده ی جماعت برامكه بود پیوسته در حق آن حضرت به عداوت و خصومت می گذرانید تا رأی مأمون را برتافت و آن حضرت را شهید ساخت.

و دیگر در عیون و بحار و بعضی كتب اخبار از محمد بن سنان مروی است كه گفت من در خدمت مولایم حضرت امام رضا علیه السلام در خراسان بودم و مأمون را قانون آن بود كه روزهای دوشنبه و پنجشنبه در دیوان مظالم بنشستی و حضرت رضا علیه السلام از طرف راست آن حضرت جلوس می فرمود و به عرایض متظلمین رسیدگی می شد در این اثنا كه مأمون به آن ترتیب نشسته و به عرایض اشتغال داشت عرض كردند مردی از صوفیه دزدی كرده است مأمون فرمان داد تا او را در محضر خود حاضر ساختند چون مأمون در دیدار وی نگریست نشان سجود در جبین او نمودار یافت و از خشونت جامه و غبار دیدار و نزاری بدن معلوم گردید كه وی به گذرانی سخت و رزقی قلیل قانع است و این حال شایسته ی سرقت نیست و آثار خیر در دیدارش نمودار است لاجرم آشفته خاطر شد و گفت بدو تا خوب باد این آثار جمیله را ازین كردار زشت ناستوده آیا تو را به سرقت نسبت می توان داد با این كه این آثار ستوده و ظاهر پسندیده را در تو



[ صفحه 123]



مشاهدت می نمایم؟

مرد صوفی گفت چون تو حق مرا از خمس و فی ء از من بازگرفتی از روی اضطرار نه از راه اختیار دزدی كردم. مأمون گفت چه حقی است برای تو در خمس و فی ء؟ گفت خداوند عزوجل خمس را شش قسمت گردانیده است یعنی برای شش گونه مردم مقرر فرموده است چنان كه می فرماید «و اعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساكین و ابن السبیل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم النقی الجمعان»

بدانید ای مؤمنان كه آنچه را كه به قهر از كافران به غنیمت گرفتید و اسم شی ء بر آن اطلاق شود حتی چوب و ریسمان بدرستی كه مر خدای راست پنج یك آن و رسول خدا را و خویشاوندان رسول خدای را كه بنی هاشم و بنی عبدالمطلب هستند و یتیمان ایشان را و درویشان محتاج ایشان را و مسافرانی را كه زادی برای رفتن به وطن خود نداشته باشند اگر چه در وطن خود متمول باشند و ببایست خمس را به مستحقان آن برسانید اگر ایمان به خدا و به آنچه فروفرستادیم از آیات قرآنی و نزول ملئكه و جز آن بر بنده ی خودمان محمد (ص) در روز بدر كه امتیاز حق از باطل در آن روز واقع شد داشته باشید و آن روزی است كه دو گروه مسلمانان و كافرن با همدیگر دجار شدند و آن روز جمعه هفدهم شهر رمضان سال دوم هجری بود و خدای تعالی فی ء را منقسم به شش قسمت كرده و فرموده است:

«و ما افاء الله علی رسوله من اهل القری فلله و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساكین و ابن السبیل كی لا یكون دولة بین الاغنیاء منكم»

آنچه را خدای تعالی بازگردانید بر پیغمبر خود از اموال و املاك اهل دهات كه به حرب رفته بودند پس خدای را و پیغمبر او را است تصرف در سهم اول نیز بر آن حضرت است كه بر وفق مصلحت ضرب نماید و خویشاوندان خود را از اهل بیت وی كه مراد ائمه ی معصومین علیهم السلام هستند و اطفال بی پدران محتاج از آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را و درویشانی را كه از ایشان باشند و بر قوت سال قادر نباشند و راهگذریان را كه استطاعت رسیدن به شهر خود را نداشته باشند تا این كه این مال در میان توانگران شما متداول و دست -



[ صفحه 124]



گردان نباشد تا به آن تكاثر جویند و به قوت و غلبه افزون از حق خود بردارند و به فقراء و نیازمندان اندكی بیش ندهید یا مأیوس گردانید چنان كه در زمان جاهلیت معمول بود.

و تو ای مأمون مرا از حق خود ممنوع گردانیدی و من راهگذرم و بضاعت مراجعت ندارم و مسكین و بی نوا هستم و قادر بر امر معاش خود نمی باشم و از حاملین قرآنم یعنی قاری قرآن و از اهل ایمانم.

مأمون از نهایت آشفتگی گفت آیا حدی از حدود الهی و حكمی از احكام خداوندی را معطل نمایم و سزای دزد را نرسانم كه تو این اساطیر و مزخرفات را بر زبان می گذرانی.

صوفی گفت از نخست خویشتن را طهارت كن بعد از آن به تطهیر غیر از خود بپرداز و از ابتدا حد خدای را بر نفس خودت جاری بساز از آن پس دیگری را حد بزن مأمون سخت برآشفت و روی به حضرت ابی الحسن آورده عرض كرد چه می گوید یعنی چه بیهوده سخن می راند می گوید «سرق فسرق» چون حق وی از خمس سرقت شده است او نیز سرقت كرده است.

ازین جواب كه به مأمون فرمود سخت در غضب گردید و با صوفی گفت سوگند با خدای دستت را می برم.

گفت آیا تو می توانی دست مرا قطع نمائی با این كه بنده ی من هستی.

مأمون را خشم و آشفتگی و حیرت برافزود و گفت وای بر تو از چه راه و از چه حیثیت بنده ی تو شدم؟ گفت از آنجا كه مادرت را از مال مسلمانان خریده اند و تو بنده ی تمام مردم مشرق و مغرب بوده ای و از قید عبودیت خارج نمی شوی تا گاهی مسلمانان تو را آزاد نمایند و من تو را آزاد نكرده ام و از آن پس خمس را بردی و نه به آل رسول حقی دادی و نه به من و نظرای من و جهت دیگر تو نمی توانی دست مرا قطع كنی این است كه خبیث كه تطهیر نكرده است نمی تواند خبیثی مانند خودش را تطهیر نماید و از لوث معصیت پاك گرداند و این تطهیر را



[ صفحه 125]



طاهری تواند نماید.

و سبب دیگر كه تو نمی توانی اقامت حد نمائی این است كه آن كس كه خودش واجب الحد است نمی تواند بر غیر از خودش اقامت حد نماید تا از نخست بر خودش اقامه ی حد كنند مگر نشنیده ای كه خداوند می فرماید «اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون» آیا امر می كنید مردمان را به نیكوئی و احسان و فراموش می كنید خودتان را و حال این كه كتاب خدای را تلاوت كرده اید آیا از راه عقل و دانش در این امر تأمل و تفكر نمی نمائید.

مأمون روی به حضرت امام رضا علیه السلام آورد و عرض كرد در كار این مرد چه می بینی فرمود خداوند جل و جلاله با محمد صلی الله علیه و آله می فرماید «قل فلله الحجة البالغة» بگو برای خداوند است حجت بالغة «و هی التی تبلغ الجاهل فیعلمها علی جهله كما یعلمها العالم بعلمه و الدنیا و الاخرة قائمتان بالحجة» وین همان حجتی است كه چون به جاهل می رسد از روی جهل خودش به آن دانا می شود واندیشه از راه جهالت می نماید چنان كه چون به عالم باز رسد از راه علم و دانش دانا می شود و نظری كه در آن نماید از راه علم است و اینك این مرد حجتی اقامت نموده است یعنی باید جواب او را از روی برهان بدهی و او را قانع سازی

این هنگام مأمون فرمان داد تا مرد صوفی را رها كردند و خودش از كمال خفت از مردمان پوشیده شد و در كار حضرت امام رضا و تدبیر قتل آن حضرت شد تا آن حضرت را مسموم و شهید ساخت و از آن پیش جماعتی از شیعیان و فضل بن سهل را به قتل رسانیده بود.

ابن بابویه در پایان ذكر این حدیث می فرماید كه این حدیث را به همین طور كه من حكایت كردم روایت نموده اند و من از عهده ی صحت آن برائت می جویم یعنی تصریحی به صحت آن ندارم، و از این جا معلوم می شود كه علمای ابرار رضوان الله علیهم در تعهد صحت اخبار و احادیث تا چه اندازه دقیق و متدین بوده اند و تا یقین نداشته اند تصریح به صحت نمی فرموده اند.



[ صفحه 126]



و دیگر در ارشاد شیخ مفید و بحارالانوار مروی است كه سبب كینه ی مأمون به حضرت رضا علیه السلام و شهید گردانیدن آن حضرت را این بود كه آن حضرت هر وقت با مأمون خلوت می نمود او را از خدای تعالی بیم و تخویف همی داد و قبح و زشتی مرتكب شدن مأمون امر خلافت را از بهر او بیان می فرمود و مأمون اگر چه بر حسب ظاهر آن معنی را می پذیرفت اما در باطل مكروه و ناگوار می داشت و گران می شمرد و یكی روز امام رضا علیه السلام بر مأمون درآمد و نگران شد كه برای اقامت نماز وضوء می سازد و پسری بر دست وی آب می ریزد، فرمود «لا تشرك یا امیرالمؤمنین بعبادة ربك احدا» اشاره به آیه ی شریفه است كه نباید در كار عبادت پروردگار دیگری را شریك ساخت و معین و مددكار گردانید مأمون آن پسر را دور نموده خود بنفسه متولی اتمام وضوء شد و این امر موجب فزونی خشم و كینه ی مأمون نسبت به آن حضرت شد.

و از جمله اسبابی كه موجب كینه ی مأمون و شهادت آن حضرت گردید همان داستان اراده ی مأمون در بیعت گرفتن از مردمان به خلافت خود و ولایت عهد امام رضا علیه السلام و وزارت فضل بن سهل و امر كردن به نهادن سه كرسی و بیعت كردن مردمان بر خلاف ترتیب آن و بیعت كردن آن جوانی كه بیعتش به صحت بود و تصدیق آن حضرت در صحت بیعت او.

و معلوم شدن بی خبری مأمون و سخنان مردمان در عدم لیاقت مأمون به خلافت و شایستگی آن كس كه اعلم به امور است چنان كه از این پیش در ذیل حكایات ولایت عهد مذكور شد می باشد.

و نیز در عیون اخبار و بعضی كتب آثار از احمد بن علی انصاری مروی است كه گفت از ابوصلت هروی سؤال كردم چگونه دل مأمون همراهی نمود و نفس او را خوش افتاد كه امام رضا علیه السلام را به قتل رساند. با این كه آن چند در حق آن حضرت اكرام می نمود به آن حضرت محبت داشت و ولایت عهد خلافتش را بعد از خودش به آن حضرت گذاشت ابوصلت در جواب گفت مأمون تكریم و اظهار محبتی را كه به آن حضرت می نمود بواسطه ی این كه به فضل وی عارف بود و فزونی و برتری و تفوق آن حضرت را



[ صفحه 127]



می دانست لاجرم ولایت عهد خود را بعد از خودش به آن حضرت تسلیم نمود تا مردمان را معلوم گردد كه امام رضا علیه السلام بدنیا راغب است و به این وسیله آن محل و منزلتی كه آن حضرت را در نفوس است ساقط نماید و چون نگریست كه در این تدبیری كه نمود بر عقاید مردم به فضل و فزونی آن حضرت برافزود و محلی كه در نفوس داشت برتر شد به اندیشه ی دیگر برآمد و جماعت متكلمان و علمای ادیان را از هر شهر و دیاری حاضر ساخته ترتیب مجالس و مجامع داده با آن حضرت به مناظرت و محاورت و احتجاج انداخت به طمع این كه مگر یكی از آن جماعت بر آن حضرت چیره شود و حجتش را قطع نماید و به این سبب محل منیع آن حضرت نزد علما پست شود و به سبب آن جماعت نقص آن حضرت نزد عامه ی مردمان شهرت بگیرد اما چنان كه مشروحا مسطور شد هیچ یك از خصماء از جماعت یهود و نصاری و مجوس و صابئین و براهمه و ملحدین و دهریه و نه خصمی از فرق مسلمانان كه مخالف آن حضرت بودند در مقام تكلم و مناظرت در نیامدند جز این كه آن حضرت او را مغلوب و ملزم گردانید و حجتش را بر وی اقامت داد و چون مردمان این درجه علم و فضل و فزونی و فروغ نور خدائی و تفوق بر آفرینش را بدیدند متفق القول همی گفتند سوگند با خدای امام رضا علیه السلام از مأمون به خلافت شایسته تر است و خبر بران این اخبار را به مأمون می بردند و مأمون خشمناك می شد و حسدش به آن حضرت شدت می گرفت و امام رضا علیه السلام چون كار حق و مطلبی حقی در میان می آمد جز رعایت جانب حق را نمی نمود و پروائی از مأمون و رضای خاطر او به میل طبع او برخلاف حكم حق نداشت و در اكثر احوال مأمون به آنچه او را مكروه بود با وی مواجهه می فرمود ازین روی مأمون به خشم و كین اندر همی شد لكن در خدمت آن حضرت اظهاری نمی كرد و در باطن خود نهفته می داشت و چون در كار آن حضرت از هر جهت بی چاره و عاجز گردید به مكاری و حیلت پرداخت و او را بزهر جفا شهید ساخت.

در بحار و كتب اخبار مسطور است كه هر وقت برای مأمون از حضرت فضل و علم و حسن تدبیری نمودار شد بر این كار حسد می برد و بر آن حضرت كینه ور



[ صفحه 128]



می گشت تا گاهی كه سینه ی او تنگ و روزگار در چشمش تاریك افتاد و قدرت صبوری و طاقت تحمل نیافت پس با آن حضرت به مكر و دغل و غدر بگذرانید تا او را به زهر ستم و سم جفا شهید نمود و امام علیه السلام به كرامت و رضوان یزدان شتابان شد.

راقم حروف گوید این كلمات و ادله ی ابی صلت و صاحب بحارالانوار از سایر دلایل و اسباب مذكوره شریفتر است چه این معنی محقق و مبرهن است كه مأمون و پدران او اگر دارای ایمان و عقیدت استوار بودند البته با بودن معصوم علیه السلام چگونه رضا می شد كه بر مسند رضا و وساده ی خلافت مصطفی و مسئولیت خدا و خلق خدا و اشتغال ذمه ی امور امت تا قیامت و خون و مال و ناموس و نفوس مسلمانان جای آورند و غاصب آن شوند و چون دارای این اعتقاد نیستند و مال و منال و غلبه و تسلط و اقتدار و سلطنت و خلافت و لذت نفس را خواهان باشند البته هر گونه مانعی در پیش بینند حتی الامكان از ریشه درآورند تا به مقصود خود بدون حاجز و حایل نایل گردند.

و از این بود كه از آغاز اسلام تا زمان غیبت حضرت حجت عصر عجل الله تعالی فرجه خلفای عهد با حضرات معصومین سلام الله علیهم بر همین معاملت رفتند و هر وقت به گمان خود یكی از مفسدین و معاندین و مخالفین دین فسادی و فتنه ای انگیختند در مقام آزار و شهادت ایشان برآمدند و كردند آنچه كردند و برای چند روزه ی زندگانی این جهان غدار آخرت خود را بر باد دادند و اگر كسی در انقلابات جهان و حوادث و فتن و محن كیهان و قتلهای نفوس مقدسه و امثال آن تأمل نماید ظهور اغلب آن از اشتعال نوایر نغض و حسد و سعایت مفسد یا امر به معروف و نهی از منكر و پاره ای نصایح و مواعظ تلخ و تند حكیمانه و طغیان مخالفت و استكراه جاهلانه است چنان كه به واسطه همین آتش حسد بود كه پسر آدم صفی برادرش را بكشت و به سبب دنیا و ریاست و حب جاه و جلال دنیا بود كه بسی پیغمبران و اولیای یزدان را بكشتند بلكه پدر پسر را و پسر پدر را و مادر فرزند دلبند را تباه ساخت.



[ صفحه 129]



و این كار تازه نیست مگر جماعت خلفا با بنی هاشم خویشاوند و بنی عم نبودند با حضرت سیدالشهداء و امام حسن و سایر ائمه اطهار چه ساختند مگر هارون با پسرش مأمون در باب حضرت كاظم و تصدیق بر این كه امروز امام مشرق و مغرب عالم و اعلم بنی آدم و اولی به خلافت او است لكن ملك عقیم است و اگر تو را كه فرزندم هستی مدعی این امر بینم سر از تن برگیرم ننمود اگر امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز با این كه منصوص از جانب پیغمبر و مخصوص به آن فضایل است بعد از رسول خدا در امر خلافت اقدام صریح می فرمود شهید نمی شد ازین بود كه می دانست اگر شهید شود یا فتنه بزرگ حادث گردد دین اسلام از میان می رود قریب بیست و پنج سال به انزوا بگذرانید آنگاه خلافت بنشست و این كار از آن كرد كه اگر در آغاز امر شهید می شد حسنین علیهماالسلام كودك بودند و به خلافت نمی نشستند و امر خطیر از میان ایشان بیرون و بنیان اسلام سرنگون می شد اما در آن موقع كه شهادت یافت نوبت خلافت به ایشان و پس از ایشان به ذریه طیبه ایشان ائمه معصومین رسید تا به حضرت خاتم الاوصیاء عجل الله تعالی فرجه پیوست و این رشته نگسیخت.

صاحب جنات الخلود می نویسد سبب شهادت آن حضرت این بود كه چون مأمون آن حضرت را ولی عهد گردانید سكه را به نام مباركش بر زد اقوام مأمون بر آن حضرت حسد بردند گفتند پدران تو سعی كردند تا این جماعت را مستأصل كردند و تو ایشان را قوی می گردانی لاجرم او را از كردار خود پشیمان ساختند و نیز چون مأمون چنان كه مذكور شد به نماز عید فرستاد و از آن هجوم عام بیم خروج نمود و دیگر چنان كه نگارش یافت چون آن حضرت به دعای باران برفت و عاقبت آن امر بدریدن شیرهای پرده حاجب او را رسید و مذكور شد بر كین و حسد مأمون بیفزود.

چنان كه صاحب كشف الغمه می نویسد در كتابی كه معروف به كتاب الندیم است نگران شدم كه جماعتی از بنی عباس به مأمون مكتوبی كرده رأی او را در ولایت عهد حضرت رضا علیه السلام بعد از خودش تسفیه نمودند و گفتند منصب خلافت از بنی عباس



[ صفحه 130]



بیرون كرد و با اولاد علی علیه السلام بازگردانید ودر تخطئه ی رأی مأمون و سوء تدبیر او مبالغت ورزیدند مأمون در جواب ایشان كاغذی سخت و غلیظ بنوشت و در آن نامه به آنها دشنام ها گفت و از اعراض و ناموس ایشان برشمرد و قبایح ایشان را یاد كرد و از جمله چیزهائی كه به ایشان نوشت و به خاطر من اندر است این بود «انتم نطف السكاری فی ارحام القیان» شما نطفه های مردم مست در ارحام كنیزكان سرود گوی نوازنده بودید یعنی حلال زاده نیستید بعد از آن از حضرت امام رضا علیه السلام و از مراتب شرف و فضایل و مناقب و شرف نفس آن حضرت و خاندان آن حضرت شرح حال می گوید و این جملات دلالت بر آن دارد كه مأمون در مثام شهادت آن حضرت بر نیامده است و ازین پس در مقام خود عنقریب تحقیق این مسائل می شود.

و دیگر این كه چنان كه یاد كردیم خود حضرت امام رضا علیه السلام در ذیل فرمایشهائی كه به مأمون می فرمود یكی این بود كه مردم به واسطه ولایت عهد من و وزارت فضل بر تو كین یافته اند و باید از ما كناره گیری و از خود دور داری و از آن وقت مأمون به خیال كار خود افتاد و چون به دقت بنگریم برگشت آن به حسد است و حسد باعث بغض و كین است امیر اعظم ابوفراس می فرماید:



قام النبی بها یوم الغدیر لهم

والله یشهد و الاملاك و الامم



ثم ادعوها بنو العباس ملكهم

و ما لهم قدم فیها و لا قدم



مقصود امر ولایت است كه بنی عباس دست در آن افكندند و هیچ حق نداشتند و خود عباس بعلی علیه السلام عرض كرد دست دراز كن تا با تو بیعت كنم و مردمان گویند عم رسول خدا با پسر عمش بیعت نمود و از آن پس دو تن با تو مخالفت نكنند و اگر این كار حق عباس بود با برادرزاده ی خود چنین نمی گفت:



لا یذكرون اذا ما معشر ذكروا

و لا تحكم فی امر لهم حكم



تالله ما جهل الافوام موضعها

لكنهم سروا وجه الذی علموا



هل ینكر الحبر عبدالله نعمته

ابو كم ام عبیدالله ام قثم



بئس الجزاء جزیتم فی بنی حسن

ابوهم العلم الهادی و امهم





[ صفحه 131]





لا بیعة رد عنكم عن دمائهم

و لا یمین و لا قربی و لا ذمم



كم غدرة لكم فی الدین واضحة

و كم دم لرسول الله عندكم



أأنتم أله فیما ترون و فی

اظفار كم من بنیه الطاهرین دم



هیهات لا قربت قربی و لا نسب

یوما اذا فظت الاخلاق و الشیم



كانت مودة سلمان له رحما

و لم یكن بین نوح و ابنه رحم



یا جاهدا فی مساویهم یكتمها

غدر الرشید بیحیی كیف ینكتم



لیس الرشید كموسی بالقیاس و لا

مأمونكم كالرضا ان انصف الحكم



باؤا بقتل الرضا من بعد بیعته

و ابصر و ابعض یوم رشدهم و عموا



یا عصبة شقیت من بعد ما سعدت

و معشرا هلكوا امن بعد ما سلموا



این اشعار كه از امیر اعظم ابوفراس موسوم به شافیه در كتاب شرح شافیه به شرح و نظمی صحیح و بسطی فسیح مذكور است و در این جا بازمی نماید كه بنی عباس چون با حضرت امام رضا علیه السلام بیعت كردند اندك وقتی ایمان آوردند و چون آن حضرت را شهید ساختند كافر شدند و به علت بیعت كردن با آن حضرت از ظلمات به سوی نور بیرون آمدند و به سبب قتل آن حضرت از مركز نور به مهلك ظلمات جای گرفتند و از ادراك رشد و رشاد خود كور گردیدند و شما ای عباسیان كسانی هستید كه بعد از سعادت به شقاوت و بعد از سلامت به هلاكت پیوستید و از این اشعار امیر ابی فراس اعلی الله مقامه تصریح می شود كه قاتل امام رضا علیه السلام مأمون است.